در سال 2000 کشف تاریخی بینظیری در پاکستان پیدا شد. مومیایی یک شاهدخت ایرانی که با نقابی طلایی در تابوتی به سبک مصری خوابیده بود، چیزی که تا کنون نظیر نداشت.
در اول این کشف، یکی از بزرگترین کشفیات باستانشناسی قرن به نظر میرسید که میتوانست صفحات تاریخ را عوض کند؛ اما به زودی به یکی از بزرگترین و ترسناکترین معماهای حلنشده دهه تبدیل شد.
این پرونده، پرونده مومیایی شاهزاده ایرانی، دختر خشایارشا است.
در اکتبر سال 2000، مسئولان پاکستان با ویدئویی مواجه شدند که در آن مردی ادعا میکرد که یک مومیایی کهن را در اختیار دارد و قصد دارد آن را بفروشد. این ویدئو برای فروش این کالا در بازار سیاه اشیاء آنتیک درست شده و قیمت 600 ملیون روپیه روی آن گذاشته شدهبود (در آن زمان معادل 11 ملیون دلار).
پلیس پاکستان به زودی مرد در ویدئو را شناسایی میکند، علی اکبر. با بازجوییهای پلیس علی اکبر جای مومیایی را نشان میدهد. مومیایی در خانه یکی از بزرگان قبیله ریگی، والیمحمدی ریگی در شهر خاران پاکستان و در نزدیکی مرز افغانستان بود. پلس به خانه والیمحمد میرود و بعد از گشتن خانه یک تابوت چوبی کهنه پیدا میکند که درونش هر چه بود، به نظر مومیایی میرسید. پس سوال بعدی این بود که این مومیایی از کجا آمده و چطور در خانه ریگی جا خوش کردهاست؟ ریگی در بازجوییاش گفت که مومیایی را از یک مرد ایرانی به نام شریف شاهباقی گرفته که خودش گفته مومیایی را بعد از یک زلزله در نزدیکی کویته پیدا کردهاست؛ ولی خود این مرد را اصلاً نمیشناسد و از او آدرسی ندارد.
پلیس متوجه شد که تا همان زمان یک خریدار ناشناس خارجی مبلغ 1 ملیون دلار به آنها پیشنهاد کرده بود ولی آنها نپذیرفته بودند. عوضش ریگی و علیاکبر به ده سال زندان برای قاچاق اشیاء باستانی محکوم شدند و رویای میلیادر شدن از سرشان پرید. بعد از آنها پلیس به دنبال مرد ایرانی شریف شاهباقی گشت ولی هیچ وقت پیدایش نکرد.
دکتر اسما ابراهیم، مدیر موزه ملی پاکستان، تماسی را از پلیس دریافت کرد و آنها گفتند که باید چیزی را نشانش بدهند. او در این بارهٔ گفته:
«من رفتم. پلیس فکر میکرد که کشف بسیار بزرگی کرده و باید به همه بگه. خیلی خوشحال بودند چون یک مومیایی در پاکستان پیدا شده بود و این میتونست کشف قرن باشه.
جعبه همون موقع باز شده بود. من هم خیلی هیجانزده بودم چون این چیزی بود که هیچ وقت تا حالا در پاکستان بهش بر نخورده بودم. تاج حک شده روی نقاب طلایی و هنر زیبای مومیایی منو مسحور کرده بود و دیدنش مثل خیال بود.»
به زودی خبر این کشف بینظیر سرتیتر خبرها شد. در اخبار شمایل مویایی را این گونه توصیف کردند: «او به سبک مصری باندپیچی و مومیایی شده. در یک تابوت چوبی طلاکاری شده قرار داده شده که رویش علامت فر ایزدی ایرانی است و دورش هنر کندهکاری مصری. مومیایی روی لایهای از عسل و موم قرار دارد و روی صورتش نقاب طلایی تاج مانندی قرار دارد. نوشتههایی به خط میخی ایرانی نیز دور تابوت حک شده است». اما هنوز کسی نمیدانست که این مومیایی بدن چه شخصی است، از کجا آمده و بسیاری سوالهای دیگر.
در این جا بود که موزه ملی پاکستان از احمد حسن دانی، از بزرگترین و برجستهترین باستانشناسان پاکستان کمک میگیرد. او در اول گفت که در پاکستان مومیایی پیشینه تاریخی ندارد پس این مومیایی باید از جایی خارج پاکستان وارد شده باشد. از نوشتهها به نظر میرسد که ایرانی است ولی ایران هم مومیایی نداشته است و مومیاییها تنها در مصر درست میشدند. پس احتمالاً باید از مصر آمده باشد. او گفت «این مومیایی تمامی مراحل مصریها را برای مومیایی شدن را طی کردهاست. تنها تفاوت نحوه تزئینات تابوت و نوشتههای دور تابوت است که به فارسیست. این یک معماست، انگار ما محل برخورد دو فرهنگ مختلف را میبینیم.»
در این جا بعضی از باستانشناسان فرضیاتی مطرح کردند. مثلاً فرضیه پرنسس مصریای که با یک شاهزاده ایرانی ازدواج کرده است. فرضیه دیگر این بود که زنی ایرانی است که طی مسائلی به سبک مصری مومیایی شده. در هر دو صورت این کشف یکی از بزرگترین کشفیات تاریخی قرن میبود چون ثابت میکردن ایرانیها روش مومیایی کردن را از مصریها گرفته بودند و این به این معنی بود که تاریخ آن طور که ما میدانیم، کامل نبودهاست و شاید کتابهای تاریخ باید از نو نوشته بشوند.
در همین هنگام، اسما ابراهیم(رئیس موزه ملی پاکستان) به وسیله کتابهای زبانهای باستانی ترجمهای را از نوشتههای تابوت چوبی ارائه داد که همه را، از جمله خودش، شگفتزده کرد. «من دختر خشایارشا بزرگ هستم. اهورامزدا از من محافظت کند. من روداگون هستم، منم» و از نیکلاس سیمز-ویلیامز، زبانکهنایرانیشناس نیز کمک و تاییدیه میگیرد. ویلیامز میگوید گرچه ایرادهایی دیده میشود، ولی چون حکاکان خود بیسواد بودند طبیعی است و در کل نوشتهها با خط فارسی آن زمان کاملاً میخواند.
نام روداگون در نوشتههای تاریخی به عنوان دختر خشایارشا آمده بود. ولی اطلاعات کمی از او در دست است و هیچ نشانهای هم از محل دفن او نیست. ولی او در زمانی میزیست که امپراتوری ایران در بزرگترین حالتهایش بود و مصر را هم فتح کرده بود. بسیاری از مصریها به عنوان کارگر در تخت جمشید کار میکردند پس میتوانستند سازنده این مومیایی و تابوت باشند. از طرفی دیگر، روی تابوت و روی تاج هفت درخت سرو حک شده بودند. درخت سرو نماد شهر همدان بود که شهر موردعلاقه خشایارشا هم بود. همه چیز با هم میخواند! باز هم از طرفی دیگر قبلاً نمونهای از یک مومیایی در مصر پیدا شده بود که یک ایرانی والی مصر در زمان خشایارشا بود، پس نشان میداد مصریها در زمان خشایارشا ایرانیها را هم مومیایی میکردند.
از این جا دعواهای بینالمللی بر سر مالکیت این مومیایی شروع شد. پاکستان، ایران و طالبان افغانستان بر سر مالکیت ادعا داشتند و ممکن بود به زودی مصر هم وارد شود.
اسما ابراهیم برای تخمین سن زن مومیایی شده هنگام مرگ او را از اشعه X رد کرد. او تخمین زد که زن هنگام مرگ چیزی بیشتر از 21 سال سن داشته اما برای تخمین بهتر، بهتر بود که از CT اسکن رد بشود چون دیدی دقیق از درون مومیایی میدهد. و این کار را کردند. از CT اسکن معلوم بود که اعضای داخلی بدنش را خالی کردهاند که مطابق کاری بود که مصریها میکرند و این هم مهر تاییدی دیگر بود.
هیچ کس نمیدانست قرار است ورق برگردد! و چگونه این راز باستانی قرار است روی سیاه و زشتش را نشان بدهد. حتی باب بریر، از بزرگترین مصرشناسان جهان، متخصص در مومیایی و آسیبدیرینشناسی که چندی پیشش گفته بود این کشف میتواند بزرگترین کشف در جهان باشد. او که از هیجان خواست نگاهی به CT اسکنها بیندازد ناگهان هیجانش تبدیل به تعجب شد. در CT اسکن تمام اعضای درونی غایب بودند، حتی قلب. اما مصریها هیچ وقت قلب را در نمیآوردند. چون باور داشتند قلب جایگاه عقل و روح است و اگر در مومیاییای قلب نباشد کل فلسفه مومیایی کردن زیر سوال میرود. یک جای کار درست نبود! او که عمرش را به مطالعه مومیاییها گذرانده بود و تکتک مراحل مومیایی کردن را با جزئیات میدانست همچین متوجه شد روشی که برای خارج کردن مغز به کار رفته، آن روش ظریف و تکنیکی مصریها نبوده. باب بریر نتیجه گیری کرد که این کار، نمیتواند کار مصریهای خبره در مومیایی کردن بوده باشد.
این تنها مشکل نبود! در همین هنگام نیکلاس سیمز-ویلیامز، زبانکهنایرانیشناس خبره که پیشتر ترجمه اسما ابراهیم را تایید کرده بود. یک بار با دقت بالا به بررسی نوشتهها میپردازد. او اینبار میگوید در این نوشته ایرادهایی است که سخت قابل چشمپوشیست. او گفت که شناسهها در این نوشته نوشته نشدهاست. به زبانی نوشته شده «من دخترْ شاهْ بزرگ خشایارشا هستْ» و او میگوید بعید است ایرانیها به آسانی از چنین اشتباهات نوشتاریای گذشته باشند تا بر روی تابوت دختر شاههنشاه زمان جا خوش کند. مشکل بزرگتر اما نام نوشتهشده بود، «روداگون». این نام تلفظ یونانی دختر خشایارشا است که در محیط آکادمیک استفاده میشود. ولی نام کمتر شنیده شده و نام اصلی ایرانی او وردِگوانا بوده. چرا ایرانیها باید تلفظ یونانی او را بنویسند؟ تنها توجیهی که دختر ویلیامز توانست بیاورد این بود که این حکاکیها نه توسط حکاکان ماهر ایرانی، بلکه توسط یونانیهایی که صدهاسال بعد ایران را فتح میکنند حک شده است که باز در نوع خودش عجیب است.
پس تا این جا مومیاای ایرانیای که به روش مصری مومیایی شده، توسط مصریها مومیایی نشده بود و حکاکیهای فارسی دور تابوتش هم صدها سال بعد توسط یونانیها انجام شده بود. هیچ چیز با هم نمیخواند.
اما وضعیت وقتی بدتر شد که رادیولوژیست، جفری ریس، نگاهی به نتایج CT اسکن کرد و چیز وحشتناکی دید. چیزی که تماماً از یک تاندون بسیار کوچک در بدن میآمد؛ تاندون گوش. داستان این است که استخوانهای ریزگوش با یک تاندون به هم وصل هستند و این تاندونهای ریز حتماً در طول زمان از بین میروند، ولی تاندون گوش مومیایی کاملاً سالم بود. این ثابت میکرد که این زن ته تنها در ایران باستان زندگی نمیکرده، بلکه بسیار اخیرا مرده است و کمتر از یک روز بین مرگ و مومیایی شدنش فاصله داشته.
حالا این کشف بزرگ تاریخی به یک پرونده جنایی تبدیل شده بود. کسی باورش نمیشد. کشفی که تا دیروز باستانشناسان جهان را درگیر کردهبود و کشورها سر مالکیتش دعوا داشتند، حالا پای پلیس جنایی را وسط کشیده. پلیسی که از رادیولوژی و آزمایش کربن فهمیده که این زن احتمالاً با ضربهای به گردنش در سال 1996(1375) کشته شده و بعد مومیایی شده، پس این پرونده یک پرونده قتل است نه باستانی!
در این هنگان موزه نیویورک گفت که مدتها پیش واسطه ایرانیای در نیویورک به نام امانالله ریگی به آنها گفته بود که کسی در پاکستان مومیاای برای فروش دارد ولی آنها نپذیرفتند. (شاید همان امانالله ریگی نماینده مجلس ایرانی باشه، چون اون هم تو نیویورک زندگی میکرد. ولی مدرکی ندارم برای این حرفم).
حالا پلیس باید به دنبال قاتل میگشت اما با دیدن مضنونان اولیه، یعنی ریگی و علیاکبر، واضح بود که آنها در جایگاهی نیستند که توانایی چنین کاری را داشته باشند.
در حقیقت، تقلبی بودن این مومیایی به اندازه واقعی بودنش باورنکردنی بود. این کار بیشتر به فیلمهای علمی-تخیلی میماند تا واقعیت. کارشناسان گفتن حداقل دو تن مواد شیمیایی برای خشککردن جسد و کهنه کردن اشیاء استفاده شده و عالم بودن به این مواد کار هر کسی نیست. علاوه بر این، به یک طلاکار بسیار ماهر نیاز بود تا نقاب طلایی باستانی را بسازد، به یک حکاک ماهر برای نوشتههای پارسی و از همه مهمتر افرادی که دانش وسیعی از تاریخ ایران و مصر داشته باشند. این مومیایی به قدری دقیق ساخته شده بود که متخصصان و باستانشناسان را گمراه کرده بود و سر آخر به مشهورترین مصرشناسان و زبانشناسان دنیا نیازمند بود تا شکهایی را به پرونده راه بدهند. پس چه افرادی میتوانند پشت این جنایت باشند؟ افرادی که به سطح وسیعی از قدرت، پول و دانش مجهز بودند.
سوال دیگر این بود که اگر انگیزه پول بوده، آنها چگونه میخواستن پول را از ریگی بگیرند؟ چون ریگی هیچ نشانی از آنها نداشت و خیال میکرد که پول برای خودش است. آیا قتل دیگری در راه بود؟
اسما ابراهیم، کسی که با تمام وجودش از یافتن این مومیایی خوشحال شده بود گفت:
شکه کننده هست که انسانهایی با انسانی دیگه چنین کاری کردن. من بسیار ناراحتم چون اونها حرمت یک انسان رو به زشتترین شکل شکستند.
شش ماه بعد، جمعبندی موزه ملی پاکستان در مقالهای که قرار بود باستانشناسی باشد این گونه بود: «مومیایی شاهزاده ایرانی یک کلاهبرداری است و احتمال زیاد یک پرونده قتل. این زن یک زن 21 تا 25 ساله بود که در سال 1996 با احتمالاً شیءی تیز به ستون فقراتش ضربه وارد شده و کشته شدهاست. دندانهایش بیرون کشیده شدهاست و بعد مومیاایاش کردهاند.» این شاید اولین و تنها مقاله باستانشناسیای باشد که در آخر به یک جمعبندی جنایی رسید.
پلیس سالها به جسد این زن اجازه دفن شدن نداد تا شاید بتواند شناساییش کند، ولی هویتش هیچ وقت پیدا نشد و این زن در سال 2008 به خاک سپرده شد و این پرونده همچنان معمایی حل نشده باقی ماند.
این مومیایی، از یکی از بزرگترین اکتشافات تاریخ باستانشناسی به یکی از بزرگترین پروندههای حل نشده جنایی تبدیل شد.